د) تاثیر بدکارکردی فراشناخت ها
موریتز و همکاران نشان دادند که نیاز به کنترل افکار و باورهای منفی درباره نگرانی با شدت وسواس های فکری مرتبط است. ممکن است ارتباط بین باورهای فراشناختی نا کارآمد اول(نیاز به کنترل افکار) و جود وسواس های فکری توسط سرکوب فکر(یک راهبرد برای کاهش پدیده افکار ناخواسته یعنی تلاش برای کنترل افکار خطرناک) تببین شود که نشانه ها را بیشتر میکند. فراشناخت های ناکارآمد ممکن است پیش نیاز اصلی برای پدیدایی این پدیده و عوامل نگهدارنده این اختلال را نشان دهد. اکسنر و همکاران نشان دادند که بیماران وسواسی علیرغم تمرکز بر محتوای افکارشان تمایل فزاینده ای برای تمرکز روی فرایندهای ذهنی خودشان دارند. به نظر میرسد این ویژگی روانشناختی که خودآگاهی شناختی نامیده می شود بر این بیماران اثر میگذارد و آن ها را نسب به وسواس های فکری آسیب پذیر تر میکند زیرا افکار ناخواسته را برجسته تر میکند و در تخریت عملرد وظایف(آزمایه های) شناختی فعال مانند حل مسئله یا حافظه دوره ای نقش دارد. در واقع گروه کاری شناخت وسواس فکری عملی بر اهمیت افکار و نیاز به کنترل افکار به عنوان یک بعد فراشناختی ناکارآمددر بیماران وسواس تأکید میکنند(کوچی، ۲۰۱۲).
ه( ابعاد آسیب شناسی فراشناختی و MCQ
داده های پژوهش نشان میدهد که ابعاد فراشناختی که با نتایج MCQ سنجیده شده با ویژگی های آسیب شناسی روانی مانند نگرانی آسیب زا، پیش درآمد توهم های شنیداری و افسردگی در ارتباط است. بنابرین به نظر میرسد که فراشناخت ها نه تنها عوامل آسیب پذیری کلی برای آشفتگی های روانشناختی است بلکه برای اختلالاتی که با تخریب در تنظیم تفکر مشخص می شود نیز هست.(فراشناخت ها عوامل آسیب پذیری کلی هم برای آشفتگی های روانشناختی است و هم برای اختلالات همراه با اختلال در تنظیم تفکر) بنابرین انتظار می رود بیماران وسواسی و پانیک نسبت به گروه سالم به طور معناداری نمره بالاتری کسب کنند که این نشان دهنده یک ناکارآمدی فراشناختی مشخص است(کوچی، ۲۰۱۲).
مدل نوروسایکولوژیک
ویژگی تکراری رفتارها و افکار مزاحم، اختلال وسواس فکری – عملی را به بهترین کاندید برای مدل نوروسایکولوژیک تبدیل میکند. چنین مدل هایی به توضیح اینکه چگونه ویژگی های سطحی اختلال به نقائص پردازش اطلاعات زیربنابی مرتبط می شود،کمک میکند. بهمین نحو پیدایش افکار و رفتار وسواسی در بافت آسیب سر(راوی[۱۰۰] و همکاران، ۱۹۹۶)، ضایعه موضعی به هستههای قاعده ای[۱۰۱](چاکو[۱۰۲] و همکاران، ۲۰۰۰) و اختلالات روانی عصبی خود ایمنی[۱۰۳](گید[۱۰۴] و همکاران، ۲۰۰۰)، سؤال مربوط به نقش بالقوه لایههای زیستی در شکل گیری و تداوم وسواس را برمی انگیزاند. افکار و رفتارهای عود کننده وسواسی اغلب کیفیت شکست در بازداری الگوی افکار مزاحم ورفتارهای تکراری را دارا است که اکثر ما به راحتی آن ها را نادیده می گیریم و این مشکلات متناظرهای پردازش اطلاعات نیز دارد.(مانند درجاماندگی[۱۰۵] و بازداری[۱۰۶]). مدل سازی این موارد در غالب الگوی نوروسایکولوژیک ممکن است به فهم و درمان این اختلال گمراه کننده کمک کند.
۲-۱-۲-۴-۱- اهمیت دیدگاه تحولی
ساختن مدل های نوروسایکولوژیک برای اختلال وسواس فکری- عملی فرصتی را فراهم میآورد تا بتوانیم یک دیدگاه تحولی به اختلال را اتخاذ کنیم؛ چرا که درجه قایل توجهی از پیوستگی بین اشکال کودکی و بزرگسالی وسواس وجود دارد. پژوهش ها نشان دادهاند که نزدیک به ۸۰ درصد از بزرگسالان مبتلا به وسواس، دارای شروع اختلال در کودکی و نوجوانی بوده اند(پاولز[۱۰۷] همکاران، ۱۹۹۵). همچنین برخی دیگر پیشنهاد کردهاند که شروع کودکی وسواس را باید نوع متمایزی از وسواس دانست(گلر و همکاران، ۱۹۹۸). در هر صورت به دلیل شباهت های افکار و رفتار های وسواسی از یک سو و رفتار های خرافی بهنجار تحولی و تفکر جادویی که همه کودکان درگیر آن هستند از سویی دیگر، به نظر میرسد اتخاذ یک دیدگاه تحولی در مدل های وسواس منطقی باشد(بولتون[۱۰۸]، ۱۹۹۶؛ لئونارد[۱۰۹] و همکاران، ۱۹۹۰). مدل های نوروسایکولوژیک که به فهم شکل گیری و تداوم افکار و رفتارهای وسواسی کمک میکنند، باید بتوانند توضیح دهند چگونه این آیین مندیهای بهنجار و شیوه های تفکر، به شکل گیری اختلال ارتباط پیدا میکنند. برای مثل راپاپورت[۱۱۰](۱۹۹۲) ادعا میکند که بروز کودکی وسواس عموما شبیه به شروع بزرگسالی است، اما اجبارهای بدون وسواسهای فکری یا حداقل خود اجبارها، به لحاظ تحولی اول ظاهر میشوند. همان گونه که بولتون[۱۱۱](۱۹۹۶) میگوید این مسئله چالشی برای مدل های روانشناختی وسواس است که رفتای های وسواسی را به عنوان کارکردی برای کاهش اضطراب مربوط به افکار وسواسی میدانند. در این راه تاریخچه طبیعی شروع کودکی وسواس فورمول بندی سنتی زیر را به چالش می کشد:
افکار وسواسی افزایش اضطراب رفتارهای اجباری کاهش اضطراب
اگر رفتار های اجباری به لحاظ تحولی ابتدا ظاهر میشوند، ممکن است اینگونه باشد که افکار وسواسی به عنوان پدیده معنابخش ثانویه ای عمل میکند که هرچه کودک رشد میکند تلاش میکند بفهمد چرا او برای انجام چنین رفتارهای مهملی احساس اجبار میکند( پس دلیل اینکه من باید همیشه دستانم را بشویم ممکن است این باشد که من باید از آلوده شدن وحشت داشته باشم). همان گونه که اسکولتز[۱۱۲] و همکاران(۱۹۹۹) اشاره میکنند این فورمولبندی جایگزین، احتمال اینکه اجبارها در کودکی شبیه تیک های پیچیده باشد را افزایش میدهد و این می تواند ارتباط بین وسواس و اختلالات تیک مثل سندرم توره را توضیح دهد. به طور بالقوه اتخاذ یک دیدگاه تحولی ممکن است از اینکه وسواس را در مجموع یک اختلال اضطرابی بدانیم دور کند(مونتگموری[۱۱۳]، ۱۹۹۳).
البته هم وسواسهای فکری و هم وسواسهای عملی می توانند در مراحل مختلف اختلال غالب شوند و در هر مورد نیاز هست تا پیدایش شناخت واره های مربوط به معنای رفتار، در ارتباط با تحول بهنجار مانند توانایی تفکر انتزاعی در کودکی و بزرگسالی، مدل سازی شود.اسکولتز و همکاران (۱۹۹۹) اشاره میکنند که تا زمانی که مطالعات سن شروع را به حساب می آورند نقش آن در نقائص کارکرد های نوروسایکولوژیک همچنان ناشناخته باقی می ماند. همچنین روزنبرگ[۱۱۴](۱۹۹۷) بحث میکند که مطالعات در حوزه وسواس کودکی برای تعیین اینکه آیا نابهنجاری های عصبی رشدی در شکل گیری اختلال نقش دارد یا نه، حساس و مهم هستند.
۲-۱-۲-۴-۲ محدودیت های مدل نوروسایکولوژیک
مدل های بالقوه نوروسایکولوژیک دارای محدودیت هایی است که در مورد وسواس شامل موارد زیر می شود: